خواستم آدمی از آدمیت سیر شود
باور نکند بد است و زنجیر شود
هر روز دلم به هر بدی می خندید
تا دست و دلم بدست خود پیر شود
من این همه دیدم و ندیدم یک ان
نیکی بشود بدی و تفسیر شود
در کشور عاشقان که نامش گم باد افزونی نیکی به بدی دیر شود یوسف بنشین به چاه بختت امروز
تا چشم پدر دوباره دلگیر شود
امروز که دزدی به دلت میبندند
گویی که محمد امدست تکفیر شود
برخیز بگو خدا همین نزدیکیست
گر بی یاد خدا دلی مرا شیر شود
این متن را بر من ببخشید چون بنا برشرایطی پشت کامپیوتر نوشتم و ویرایش ان نکردم
جوابیه ی افترا های چند روز پیش:
این جوابیه ی ان افترا هایی است که اشخاصی در بخش دیدگاه ها به من نسبت
داده بودند و از شرایطی که من در ان(در کنار قران وانس با مومنانی که ان را
تلاوت می کردند )بزرگ شده ام خبری ندارند از روحیات من چیزی نمی دانند از
سبک زندگی و روابط اجتماعی من درکی ندارند و من را به ان چیزهایی متهم می
کنند که همواره از انها ریزان بوده ام و در مورد انها حد خودم را نگاه
داشته ام و پا را فراتر نگذاشته ام و همواره خدا را در کارهایم (بالاخص ان
چیزی که ذکر کرده اند) در نظر داشته ام تا توانی را که خداوند دوباره پس
از حادثه ی سال 89 به من برگرداند جبران کرده باشم پس همواره حدم را نگه
داشته ام
نظرات شما عزیزان:
|